دردا چه بگویم که شبم روزِ من شود
حیلت چه بُوَد آب که دور از چمن شود
عمری که به دیوار غریبان کمر زدیم
ناید که به غربت به زیر خاک تن شود
روزی که خدا میدهد و رزق دست اوست
ترس از چه بُود گرسنه فرزند و زن شود
شادی نبود روز وطن را چرا که درد
آید چو طبیب هست و به دور از بدن شود
آری که چه خوش گفت به سوی وطن رویم
یک خانه ی خالی نتواند وطن شود
مجتبی حکیمی
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط مجتبی حکیمی
آخرین مطالب